بعضی وقتاهست کلی حرف داری بهش بگی اما
آخرش میفهمی که باید سکوت کنی...
اون هم باید تمام حرفاتو از سکوتت بخونه...
شاید روزی بیای اینجا اول اینکه تنهام گذاشتی یعنی
عشقموعلاقمو نسبت به خودت تنها گذاشتی...
میدونی بعضی وقتا فکر میکنم نباید زیادی دوستت
میداشتم..هرچیزی تایه جایی خوبه..بعدش میشه خسته کننده
اگه بهت بگم کسانی بودن اندازه من که تورو دوست دارم
اونام منو دوست داشتند..امامن دوست نداشتم وعقلم نسبت به قلبم
خوب کار میکرد وهمه چیزو میسنجیدم میدیدم عشقی که ازش
دم میزنن یه چیزه پوچی هست..چون همه جوانبودرنظر میگرفتم
میدیدم تفکر اونا یه چیزه تفکر من یه چیزه دیگه..
اما..یه امایی هست..من قبل اینکه عاشق تو بشم عقلم ارجهیت
داشت به قلبم...راستش اولویت اولمو داشتی...میدونی چی بود
هم خوب بودی هم بد...منظورم قیافه و اینا نبود ..
من بیذارم از اونایی که همه رو یا خوب میبینن یا همه رو بد میبینن
خلاصه قبل اینکه عاشقت بشم عقلم همه جوانبو در نظر گرفت
حتی جایی رسیدم که داشتم منصرف میشدم..بعد دیدم اشتباه
میکنم..خواستم بگم من همه چیو در نظر گرفتم عاشقت شدم
اما یه چیزی تواگه می خواستی منو بفهمی غیر ممکن بود
چون ...دلیلشو نمیگم..توفقط می تونستی خودموبفهمی فقط همین
شاید نفهمیدی منظورمو فقط میگم یه بار بهم اعتماد کن
منتظرم نذار مگر با نشانه..انتظار بی نشانه هیچ است.
میدونم الان میخندی فقط, چون واقعامیدونم!
نظرات شما عزیزان: